"اگر تلاش کنی، موفق میشوی!" درون مایه همه یکی شده است از نشریه های زرد کودکان بگیر تا پرمدعاترین محافل سیاسی نه تنها تعریف موفقیت را برای همه مفروض گرفته اند ( که موفقیت یعنی رسیدن به پول و مقام ) بلکه راز آن را هم فاش شده میدانند. این موعودگرایی سکولار و رویای اینکه فردا حساب بانکی پرپولی خواهیم داشت چنان در ذهنها ریشه دوانده که گویی هر نظر مخالفی به مثابه کفرگویی است.
این رویا، این افیون شیرین، نوجوان سومالیایی را در خلسهای عمیق فرو میبرد. خبر افزایش ثروت ایلان ماسک، همچون مخدری آرامشبخش بر روح مینشیند. برای لحظهای، رنجهایش را فراموش میکند و چشمانش از شوق میدرخشد: "اگر او توانست، پس من هم میتوانم. او هم از صفر شروع کرد؛
اما این سرخوشی، این امید واهی، دیری نمیپاید. فردا صبح، با طلوع خورشید، واقعیت تلخ چون سیلی بر صورتش فرود میآید. میداند که برای زنده ماندن و فرار از کشور جنگ زده اش، باید صدها و هزاران کیلومتر را با پای پیاده بپیماید، به امید یافتن پناهی و به امید برادری نابرادر عرب یا اروپایی. در حالی که پاهای تاولزدهاش را بر خاک میکشد یا در امواج خروشان خلیج عدن دست و پا میزند، این فکر آزارش میدهد که شاید به اندازه کافی برای موفقیت تلاش نکرده است. به اندازه ایلان ماسک..
روانشناسی زرد و کپسول های خودشناسی بازوی مهم سرمایه داری و حلقه کلیدی در جهانی است که بر مبنای نئولیبراسیم برساخته شده است. در این جهان همانطور که مارگارت تاچر میگفت جامعه وجود ندارد، خانواده وجود ندارد، دولت وجود ندارد و همه چیز فرد است. موفقیت تابع تک متغیره است و تنها به تلاش فرد بستگی دارد .
در نمایشنامه مرگ فروشنده اثر آرتور میلر، ویلی لمان شخصیتی است که منطق باز آزاد و فروش به همه عرضه های زندگیش یافته و هر موقعیتی باید با حساب و کتاب و هزینه و فایده سنجیده شود همه چیز خریدنی و فروختنی شده است.در طول نمایش نه استیصال ویلی لمان بلکه استیصال خودمان از وضعیت موجود را میبینیم. در وضعیتی که هر چیز محاسبه ناپذیر را به به امری محاسبه پذیر تبدیل میکند, حتی مرگمان را.
در چنین دنیا و فضایی است که دولت ها و قدرتهای بزرگ مردم را مدام به افزایش منفعت شخصی تشویق میکنند که اگر شکستی میخورند خودشان را مقصر بدانند و نه آن قدرتها. اگر مطالبه ای دارید خودتان رو تغییر دهید و نه نظم موجود. کارآفرینی، این بت جدید، با تمام قوا تبلیغ میشود. گویی هر گوشه و کنار این جامعهی بیمار، فرصتی است برای پول درآوردن، برای ثروتمند شدن. اگر فقر و فلاکت میبینی، اگر بیعدالتی را با تمام وجود حس میکنی، مبادا به فکر چاره بیفتی! مبادا بخواهی برای رفع این مشکلات کاری کنی! این کار "بازندهها" است. به جای آن، از این فرصت برای پول درآوردن استفاده کن، عدالت را به دستان نامرئی بازار بسپار و به قیمت پایمال شدن حقوق دیگران، به قیمت فلاکت بیشتر فرودستان.
اما چاره چیست؟ تلاش نکنیم؟ قطعا باید تلاش کرد. اما نباید فریب خورد. باید فهمید که تلاش و کوشش در شرایط مختلف بازده متفاوتی دارد. اکثر موفقیت ها بیشتر نتیجه امتیازات فردی است تا تلاش. تلاش و کوشش کودک یتیم سیستان و بلوچستانی با آقازاده رانتی تهرانی یک نتیجه نخواهد داد. چاره چیست؟ مهارت نیاموزیم؟ جنما بیاموزیم اما بدانیم که در نهایت این دولت است که اقتصاد کلان و نرخ بیکاری را تعیین میکند. کارفرما از منظر سودآوری است که ما را از شرکت بیرون نمی اندازد نه میزان مهارت ما. موفقیت ما نه به حساب بانکی ما بلکه به نحوه زیست ما بستگی دارد.
چاره علاوه بر فهم ساز و کار نظم موجود و تلاش برای دیدن زنجیرهای پشت رنگ و لعاب چیز دیگری هم است. چاره این است که این نظم را تغییر داد و بدانیم که هیچ تغییر به صورت فردی امکان پذیر نیست. دنیای دیگری بهتر است. همه چیز فرد نیست. جامعه و محیط هم وجود دارد و این شعار که دولت ذاتا ناکارآمد است فریب بهره مندان رانت دولتی است. بدانیم که سعادت ما، سعادتی جمعی است.
Comments