top of page
Writer's pictureMehdi Farhangian

حافظه و خودآگاهی و سوگیری های ناخودآگاه



شناخت خودآگاهی  انسان از طریق بررسی علمی نرون‌های عصبی به گمان من شبیه به کیمیاگری است. این تشبیه به هیچ وجه به معنای بی‌ارزش بودن این علم نیست. همان‌طور که کیمیاگران، با وجود ناکامی در تبدیل مس به طلا، دستاوردهای ارزشمندی برای دانش بشری و فهم ما از جهان به ارمغان آوردند، مطالعه نرون‌های عصبی نیز می‌تواند افق‌های تازه‌ای از فهم ماهیت ذهن و انسانیت را برای ما بگشاید.


برخی از دانشمندان علوم اعصاب، از جمله اوبری دی گری، رویای بزرگ و جاه‌طلبانه‌ای در سر دارند: آپلود کردن حافظه انسان به کامپیوتر. این ایده، هرچند جذاب و شگفت‌انگیز به نظر می‌رسد، باید شکاکانه بررسی شود. دلیل این تردید در تفاوت‌های بنیادی بین ماهیت مغز انسان و ساختار کامپیوتر نهفته است. کامپیوترها بر اساس سیستم باینری عمل می‌کنند، جایی که اطلاعات به صورت صفر و یک، روشن و خاموش، پردازش می‌شود. در مقابل، نرون‌های مغز انسان پیچیدگی بسیار بیشتری دارند و در هر لحظه می‌توانند طیف گسترده‌ای از حالت‌های مختلف را تجربه کنند..


موضوعی که بحث را به شکل غامضی پیچیده میکند این است که انسان به صورت دست چین اطلاعات را ثبت میکند و به حافظه می سپارد. ما در هر لحظه اهمیت اطلاعات را رده بندی می کنیم تا بفهمیم اولویت چیست. چه چیزی را سخت بگیریم و چه چیزی را آسان  بگیریم.  


حدود پنج سال پیش، مقاله‌ای با عنوان حقایق مرگبار درباره جهانی که توسط مردان ساخته شده توسط گاردین منتشر شد. این مقاله با خاطره‌ای از سندی توکسویگ آغاز می‌شود. او زمانی که در دانشگاه انسان‌شناسی می‌خواند، یکی از اساتید زن او عکسی از یک استخوان شاخ گوزن با ۲۸ علامت روی آن را به کلاس نشان داد. استاد گفت: «برخی معتقدند این اولین تلاش مردان ( بشر) برای ساخت یک تقویم است.»

توکسویگ و همکلاسی‌هایش با تحسین به آن استخوان نگاه کردند. سپس استاد مکثی کرد و پرسید: «به من بگویید، چرا یک مرد باید بداند که ۲۸ روز گذشته است؟» بعد از لحظه‌ای سکوت، او ادامه داد: «من فکر می‌کنم این اولین تلاش یک زن برای ساخت یک تقویم بوده است.»


ما معمولاً چیزهایی را می‌بینیم که انتظار دیدنشان را داریم. توانایی ما برای مشاهده‌ی جهان به طور کامل از تجربیات زندگی‌مان جدا نیست و نمی‌توانیم خودمان را کاملاً در جایگاه فردی دیگر، با دیدگاهی کاملاً متفاوت از ما، قرار دهیم. حتی اگر تلاش کنیم تا خود را آموزش دهیم و دیدگاه‌های خود را گسترش دهیم، باز هم نمی‌توانیم به طور کامل از سوگیری‌های شخصی‌مان رها شویم. این سوگیری‌ها، هرچند ناخودآگاه، بر چگونگی درک و تفسیر ما از هر چیزی که می‌بینیم تأثیر می‌گذارند.


این ندیدنها لزوما به معنی خباثت نیست بلکه به معنی جهل و نادیده گرفتن است . ما در عین حال از چیزهایی که نمیدانیم میترسیم  گاهی از چیزهایی که میدانیم هم می ترسیم. پس تلاش میکنیم تا چیزهایی را نادیده بگیریم.


نکته مهم این است که نادانی و بی‌خبری به طور خودکار به وجود نمی‌آیند، بلکه توسط جامعه ایجاد و تقویت می‌شوند. در بسیاری از موارد، ما به دلایل مختلف نیاز داریم که چیزی را ندانیم یا به خاطر نیاوریم. به عنوان مثال، من در حال حاضر گیاهخوار نیستم (معمولاً هستم، اما به دلیل حضور مهمانی در خانه‌مان موقتاً اینگونه نیست)، اما به خوبی آگاهم که اگر به مزارع صنعتی تولید گوشت سر بزنم و اطلاعات بیشتری درباره آنها به دست آورم، دیگر نمی‌توانم از خوردن گوشت لذت ببرم. بنابراین، به طور آگاهانه از کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه خودداری می‌کنم. به همین ترتیب، حکومت‌ها و جوامع نیز به صورت فعال ما را در وضعیت بی‌خبری نگه می‌دارند و این ناآگاهی را به شکلی نظام‌مند تقویت می‌کنند.


چگونه جامعه و حکومت‌ها ما را در وضعیت ناآگاهی و بی‌خبری نگه می‌دارند؟ برای پاسخ به این سؤال، می‌توان به مثال صنعت تنباکو اشاره کرد. پیش از دهه ۱۹۵۰، سیگار کشیدن به عنوان یک ارزش یا حتی نماد جایگاه اجتماعی در نظر گرفته می‌شد. اما پس از آن، دانشمندان شواهد کافی درباره مضرات سیگار، به‌ویژه ارتباط آن با سرطان ریه، ارائه دادند. در واکنش به این شواهد، صنعت تنباکو تصمیم گرفت بودجه قابل توجهی به تحقیقات درباره رابطه سیگار و سرطان ریه اختصاص دهد. نتیجه تحقیقات این بود: «ما مطمئن نیستیم که رابطه‌ای مستقیم بین سیگار و سرطان ریه وجود دارد، زیرا سرطان مسئله‌ای پیچیده است که عوامل متعددی در آن نقش دارند. بنابراین، به تحقیقات بیشتری نیاز است تا به نتیجه قطعی برسیم.» همین یافته‌های مبهم به تیتر اصلی روزنامه‌ها تبدیل شد و برای بسیاری از افرادی که سیگار می‌کشیدند، کافی بود تا با استناد به این ابهام، ناآگاهی را انتخاب کنند و به مصرف سیگار ادامه دهند. این مثال نشان می‌دهد که چگونه ساختارهای قدرت با ارائه اطلاعات ناقص یا مبهم، به طور فعال بی‌خبری را در جامعه حفظ و تقویت می‌کنند.


فضای مجازی به تقویت این وضعیت کمک شایانی کرده است. در این فضای پیچیده، حقیقت نه تنها گم شده، بلکه اهمیت خود را نیز از دست داده است. سیل روایت‌های متناقض و متضاد مرز بین واقعیت و خیال را تا حدی محو کرده که دیگر حقیقت نیازی به باور یا درک شدن ندارد. آنچه باقی می‌ماند، مهی از تفسیرهای گزینشی و پراکنده است؛ مهی که توانایی ما را برای قضاوت درست از نادرست به تعصب ها و تجربه زیسته ما واگذار میکند .


یکی از مدیران شرکت‌های تولید سیگار زمانی گفته بود: «محصول ما شک است.» همین شک، ابزاری است که جامعه با آن تصمیم می‌گیرد چه چیزی را بیشتر به یاد بیاوریم و چه چیزی را فراموش کنیم. همواره این امکان وجود دارد که خاطرات ما در آینده بازنویسی شوند، و شاید به همین دلیل است که کار عصب‌شناسان و پژوهشگران حوزه خودآگاهی بیشتر شبیه به کیمیاگری می‌نماید.وقتی ما همواره تحت تأثیر سوگیری‌ها قرار داریم، چه میزان از حافظه و خاطرات ما واقعاً بازتاب تجربه‌های شخصی خودمان است و چه میزان از آن توسط جامعه شکل گرفته یا به ما تحمیل شده است؟


14 views0 comments

Recent Posts

See All

Kommentarer


bottom of page