دین مالامال از سرکوب، نفرت، دروغ، طمع و تبعیض و سکسیم است، و من هرچند از دین بیزارم، اما ایمان را دوست میدارم. از دیدگاه ژیل دولوز، مسأله اصلی ما باور به جهانی دیگر نیست؛ بلکه چالش اساسی، ایمان به همین جهان است. ایمان به پیوند میان انسان و جهان، ایمان به عشق و زندگی. آنچه باید باور داشته باشیم، همین امور اندیشهناپذیر است. این ایمان به جهان مادی است که میتواند درمانگر بحرانهای ذهنی انسان مدرن باشد، نه ایمان به جهانی استعلایی. دولوز بر این باور است که انسان مدرن، ایمان خود را به این جهان از دست داده است.
فیلم "استاکر" ساخته آندری تارکوفسکی، کارگردان برجسته روسی، به عمق همین مسأله میپردازد؛ مسأله باور به امری اندیشهناپذیر که در همین جهان جای دارد. شاید این وظیفه سینما باشد که دوباره امکان ایمان به جهان را برای ما بازسازی کند و تارکوفسکی این وظیفه سنگین سینما را به عهده میگیرد. "استاکر" داستانی ساده و در عین حال پیچیده درباره ایمان و شک است.
در زبان روسی، "استاکر" به معنای راهنما و یا کسی است که در جستجوی مکانهای متروکه است، و در طول فیلم میبینیم که شخصیت اصلی در حقیقت در جستجوی زوایای متروک و فراموششده انسان مدرن است؛ جایی که محل ایمان و امید است. شخصیت اصلی فیلم زندگی فقیرانهای دارد و چهرهای زجرکشیده، تارکوفسکی خانهای را به تصویر میکشد که با هر تکان قطار میلرزد، دخترش را که فلج است و اضطراب و تشنج همسرش را از آیندهای نامعلوم.
"استاکر" مأموریت دارد دو نفر را به "منطقه" ببرد، جایی که گفته میشود آرزوهایشان برآورده خواهد شد. گفته میشود شهابسنگی به این منطقه برخورد کرده و از آن پس، منطقه ویژگیهای فرازمینی پیدا کرده است. یکی از این دو نفر "نویسنده" نام دارد کهبه امید بازیافتن منبع الهامش راهی منطقه شده است. فرد دوم "پروفسور" است که آرزویش پیشرفت در علم است. بخش زیادی از فیلم به روایت این سفر پرمخاطره میپردازد.
درونمایه و مضمون محوری فیلم تقابل عقل و ایمان است. دو فضای کاملاً متفاوت در فیلم دیده میشود: فضای زندگی عادی و شهری که تارکوفسکی آن را به صورت زنگزده به تصویر میکشد، فضایی سرد و بیروح که استاکر آن را زندانی بیپایان میبیند، جایی که همه چیز در سود و پیشرفت خلاصه شده و خبری از ایمان نیست. در مقابل، فضای "منطقه" با تصاویری رنگی و چشمنواز نشان داده شده است. این تقابل ذهن مخاطب را به این سمت میبرد که زندگی واقعی فقط در "منطقه" امکان پذیر است. تنها با گذر از زندگی ملالآور مدرن میتوان به جایی رسید که روح دارد و زمینه برای جستجوی معنا فراهم میشود.
"پروفسور" در فیلم "استاکر" نماد انسان علمگراست؛ کسی که به منطقه ایمان ندارد و حتی در پایان، قصد انفجار آن را دارد. در جهانبینی انعطافناپذیر او همه چیز باید بر مبنای محاسبه و مشاهده باشد. نفر دوم ، "نویسنده" نماینده روشنفکران است، . شخصیت دوگانه و تناقضات فکری متنوع او شاید شما را به یاد شخصیت حمید هامون، ساخته داریوش مهرجویی، بیندازد.
استاکر، نویسنده، و پروفسور سفری را طی میکنند تا به اتاق آرزوها برسند، اما در انتها هیچکدام وارد آن نمیشوند. گویی گفتوگوها در طول مسیر بر ایمانشان سایه انداخته است.در طول تاریخ سینما عجزی واقعی تر از عجز استاکر در آن لحظه نمیبینید . او که پیشتر از جهانی میهراسید که دیگر نیازی به ایمان ندارد، اکنون خود دچار تردید شده است.
وقتی به خانه بازمیگردند، استاکر خسته و بیمار به بستر میرود. به قدر کفایت میدانیم که ایمان و امید ارتباط نزدیکی دارند، اما گاهی رابطه در هم تنیده ایمان و شک پیچیدهتر از آن چیزی است که تصور میکنیم. استاکر خود درگیر تردید شده است. همسرش از او میخواهد که با او به منطقه برود، اما استاکر این درخواست را رد میکند و میپرسد: اگر آنجا هم به تو پاسخی ندهد، چه خواهی کرد؟ او از اینکه خودش نیز شک کند، وحشت دارد؛ او، همچون بیننده فیلم، به دنبال نشانهای یا معجزهای است تا بر این شک غلبه کند.در صحنهای به نظر میرسد که معجزهای رخ داده و دختر معلول راه میرود، اما در لانگ شات میبینیم که دختر بر دوش پدرش است و معجزهای در کار نیست. در پایان فیلم، ما باز هم دچار تردید میشویم که آیا لیوان روی میز با معجزه چشمان دخترک حرکت کرده یا به دلیل صدای قطار. این پرسش درباره ایمان و شک همچنان باز میماند، اما برای بیننده، شاید کفه ترازو بیشتر به سمت ایمان سنگینی کند تا شک. گویی تارکوفسکی نگاهی مشابه دلوز به استاکر دارد؛ انسانی که در پی ایمان به جهانی دیگر است، اما معجزه واقعی در خانه خودش و به دست دخترش رخ میدهد.
اگرچه شاهکار شاعرانه و الهام بخش تارکوفسکی امیدوارانه تمام میشود اما این متن چندان امیدوارانه تمام نمیشود. برای من این تردید و هراس همچنان باقی می ماند و این سوال بزرگ که نکند ایمان همان ابتلا به امید واهی باشد؟
Commentaires