top of page

چارلی

  • Writer: Mehdi Farhangian
    Mehdi Farhangian
  • Aug 23, 2024
  • 2 min read

Updated: Feb 1





نگاه به تو، دریچه‌ای بود به سوی جهانی سرشار از امید و پر از تمنا برای شادی و زندگی. یادت هست؟ سرت را جلو می‌آوردی، با چشمانی پر از انتظار، برای نوازش. و اگر نوازش نمی‌کردم، با تعجب نگاهم می‌کردی، گویی می‌گفتی: "چرا باید محبت را از هم دریغ کنیم؟"


تو فهمیده بودی، که زندگی بدون محبت، پوچ و بی‌معناست. راز هستی را در محبت یافته بودی و با تمام وجود به آن ایمان داشتی. آنچه ما انسان‌ها با چنگ و دندان برایش می‌جنگیم، یعنی معنا، امید و ایمان، در

وجود تو موج می‌زد.


زندگی ما انسانها مالامال از ترس از طبیعت است و تاریخ ما با تسخیر طبیعت گره خورده. انسان های برای غلبه بر وحشتشان از طبیعت آن را نقاشی می کردند و این مواجهه سمبلیک با طبیعت کم کم هنر نام گرفت. . این تمنا برای تسخیر طبیعت به فرستادن سفینه ها بر روی سیاره های دیگر رسیده. در دنیای امروز شرکت بزرگ بین المللی منابع طبیعی کشورهای ضعیف تر و بی پناه تر را غارت میکنند. صد بنگاه بزرگ، ۷۰٪ گازهای گلخانه‌ای را تولید میکنند و این حرص تمامی ناپذیر در راستای بهروزی جمعی نیست. وحشت انسان ها از طبیعت وحشتشان از دهشت زندگی است.


خودت خوب میدانی، ما انسان‌ها دیوانه‌ایم. خودمان را عذاب می‌دهیم، دیگران را می‌آزاریم و مقصر این دهشت زندگی را طبیعت میدانیم. اما پناه به تو پناه به طبیعت از شر عقل تمامیت خواه مدرن بود. از اولین روز حضورت تا آخرین لحظه، تلاش کردی تا تنهایی مرا بتکانی. هر نگاه پر از اعتماد تو، هر تکیه‌ات به من، قلب سنگینم را سبک‌تر می‌کرد، نفرت‌هایم را می‌شست و مرا به انسانی بهتر بدل می‌کرد.


شاید همزمانی مرگت با سالگرد مرگ چارلز داروین تصادفی نبود و این را به کفایت برای من یادآوری کرد که در این جهان چه چیزی می‌تواند زیباتر و شگفت‌انگیزتر از اعتماد یک حیوان کوچک به حیوانی بزرگ‌تر باشد؟ اما کاش آن آخرین اعتماد را نمیکردی. آنجایی که در بیمارستان صدا میکردم چارلی ولی تو با آن حالت نیمه جان میخواستی به حرفم گوش کنی و بلند شوی و نمی‌توانستی. من عمری آن اعتماد، آن خداحافظی معصومانه را فراموش نخواهم کرد.

 
 
 

Comments


Get in touch

bottom of page